به مناسبت اعیاد شعبانیه و گرامیداشت مقام معلم در 12/2/96 در مدرسه علمیه حضرت معصومه .س. برگزار شد.
شرح برنامه ها:
مدیحه سرایی سرکار خانم حسین زاده
سخنرانی امام جمعه محترم شهرستان حجت الاسلام حاج آقا امینی
تجلیل از اساتید محترم مدرسه، مبلّغین و کادر
پذیرایی
موضوع: "نکته روز"
ای خدای عشق ، ای ام الکتاب
ای معلم ، ای سراسر آفتاب
تو به ما آموختن آموختی
همچو شمع در بین ما میسوختی
در پی سوز و گداز و سوختن
فکر تو تنها بود آموختن
تو خمینی را خمینی کرده ای
طالقانی را سمائی کرده ای
ابن سینا و ابوریحان را
در پی علمت فدایی کرده ای
شغل تو شغل تمام انیباست
جای تو در آسمان و در سماست
زاده ء لاهوتی و از نسل خاک
از سخن گفتن نداری هیچ باک
در کتاب دل نویسم با مداد
ای معلم روز تو تبریک باد(حیدری)
با خدمتکاران
از دورانديشى هاى مهرانگيز امام سجّاد عليه السّلام اينكه آن حضرت كنيزان خدمتكار را به حضور مى طلبيد و به او مى فرمود: “سن و سال من بالا رفته است… هر كدام از شما شوهر مى خواهيد، او را شوهر دهم، و هر كدام كه مايل است او را بفروشم، و هر كدام كه مايل است آزاد گردد، او را آزاد مى كنم. وقتى كه يكى از آنها در جواب مى گفت: “هيچ كدام را نمى خواهم، بلكه مى خواهم در محضر شما باشم”. آن حضرت سه بار به خدا عرض مى كرد: “خدايا گواه باش”. و اگر يكى از آنها سكوت مى كرد، آن حضرت زنانى را نزد او مى فرستاد، و مى فرمود: از او بپرسيد چه مى خواهد، آنگاه طبق خواسته او رفتار مى كرد.
با فقیران
و هرگاه فقيرى براى درخواست كمك به محضر آن حضرت مى آمد، به او مى فرمود: “آفرين به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت مى برد”.
با مردم
ابن اثير در تاريخ كامل مى نويسد: هنگامى كه يزيد بن معاويه، مسلم بن عقبه را همراه سپاهى، به سوى مدينه، براى سركوبى مردم مى فرستاد، به مسلم گفت: “هنگامى كه بر مردم مدينه پيروز شدى، سه روز بر لشكريان خود مباح كن تا هر چه مى خواهند از غارت اموال و قتل و… انجام دهند، در اين سه روز هر چه از مال و چهارپايان و اسلحه و غذا به دست آمد، از آن سپاهيان است، پس از سه روز از آزردن به مردم خوددارى كن، و در مورد على بن الحسين عليه السّلام از آزار به او خوددارى كن، و به سپاه خود سفارش كن كه به او آسيب نرسانند، زيرا او در اين جريان (واقعه حرّه) داخل مردم نشده و نامه او به من رسيده است”.
هنگامى كه مردم مدينه [ در سال 62 هجرت، چند روز قبل از حادثه دلخراش حرّه ] مروان، عامل يزيد، و همچنين بنى اميّه را از مدينه بيرون كردند، مروان با “ابن عمر” صحبت كرد كه همسرش را نزد او پنهان كند [ تا آزار مردم مدينه به او نرسد]، ابن عمر اين درخواست را رد كرد. مروان همين پيشنهاد را به امام سجّاد عليه السّلام نمود، امام سجّاد اين پيشنهاد را پذيرفت مروان همسرش عايشه دختر عثمان بن عفّان و بقيّه افراد خانواده خود را به خانه آن حضرت فرستاد، امام سجّاد عليه السّلام افراد خانواده خود و خانواده مروان را به روستاى “ينبع” فرستاد. [ و به اين ترتيب، خانواده خود و مروان را از گزند و خطر حفظ كرد]. و به گفته بعضى، همسر مروان را همراه پسرش عبد اللّه بن على، به طائف فرستاد
شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد، نقل مى كند:
مردى از خويشان امام سجّاد عليه السّلام نزد آن حضرت آمد و در برابرش ايستاد و سخنان تندى گفت و به حضرت دشنام داد. امام سجّاد عليه السّلام به او پاسخ نداد، تا او رفت، امام سجّاد عليه السّلام به همنشينان خود فرمود: «آنچه اين مرد گفت، شما شنيديد، اكنون دوست دارم همراه من بيائيد تا نزد او برويم، و پاسخ مرا به او بشنويد». آنها عرض كردند: مى آیيم، و ما دوست داريم، تو هم پاسخ او را بگوئى، و ما هم [آنچه مى توانيم] به او بگوئيم. پس آن جناب به راه افتاد، در حالى كه اين آيه را مى خواند:… وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ، وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ: «پرهيزكاران، خشم خود را فرو مىبرند، و به مردم عفو و گذشت مىكنند، خداوند نيكوكاران را دوست دارد» « آل عمران- 134». ما با شنيدن اين آيه از آن حضرت، فهميديم كه چيزى به او نخواهد گفت، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داد تا به خانه آن مرد ناسزاگو رسيد، پس صدا زده فرمود: «به او بگوئيد علىّ بن الحسين عليه السّلام است». آن مرد در حالى كه آماده شرارت بود، از خانه بيرون آمد، و يقين داشت كه امام سجّاد عليه السّلام براى تلافى، به آنجا آمده است، آنگاه امام سجّاد عليه السّلام به او فرمود: «اى برادر! تو اندكى، پيش از اين نزد من آمدى، و آنچه خواستى به من گفتى، پس اگر آنچه گفتى در من وجود دارد، از درگاه خدا مى خواهم مرا در مورد آن چيزها بيامرزد، و اگر از من نيست، خدا تو را بيامرزد».
وقتى كه آن مرد، چنين برخوردى از امام سجّاد عليه السّلام ديد، بين ديدگاه آن حضرت را بوسيد و گفت: بلى قلت فيك ما ليس فيك و انا احقّ به «آرى، چيزى كه در تو نبود، به تو نسبت دادم، و من خودم به آنچه گفتم سزاوارترم».(حیدری)