در بند
روزی دانشمندی به تیمارستانی رفت.
دیوانه ای را دید که های و هوی میکرد، نعره میزد و شاد بود.
به او گفت: آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط است؟
مرد مجنون گفت: ای غافل! بند در پای من است نه بر دل من…
(تذکره الاولیاء)
نویسنده: مهرپرور